حکایت ما
یا ابا صالح المهدی(عجل الله تعالی فرجک)
چنان در هجر خود می سوزیم که" متی ترانا ونراک"
چنان در خود گم گشته ایم که "لا ینالک منی ضجیج ولا شکوی"
چنان چشمان مان به گناه عادت کرده که "اری الخلق ولا تری"
گوشهامان را بر حقیقت بسته ایم و"لا اسمع لک حسیسا ولا نجوی"
آواره دنیا شدیم وادعا کردیم" الی متی احار فیک یا مولای"
یا مولای! بازیچه روزگار شده ایم. .کودکانی هستیم که بازیچه ها را جدی گرفته ایم .
آقا جان !حیران وسرگشته ایم .اما اگر بگوییم سرگشته توایم تو باور نکن.
دلگیر وغمگین هستیم .اما نه..... برای نیامدن تو غمگین نیستیم!
اصلا ما تو و آمدن و بودنت را باور نکردیم!
حکایت ما حکایت کسی است که عزیزی را به اصرار به خانه دعوت می کند .اما دریغ.........
مهمان اگر در بکوبد دری بر او نمی گشاید.
حکایت ما حکایت دلدادگی هم اگر باشد دلدادگی تو نیست.
حکایت ما حکایت انتظار هم اگر باشد انتظارتو نیست.
حکایت ما حکایت ندبه ونوحه خوانی نیست.
حکایت ما حکایت فرمان برداری نیست.
حکایت ما ...........حکایت ما............
هر چه باشد شیرین نیست.
حکایت ما حکایتی تلخ است.!!!!!!
- ۹۲/۰۴/۰۳
زیبا بود.